تبیعط
طبیعت دارد، تو تبیعط داری ...
دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۲
جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۹۱
جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۹۱
پنج راه برای کشتن یک فرد.
شعری از آندره برتون
راه های دست و پاگیر بسیاری است
برای کشتن یک فرد
می توانی وادارش کنی الواری چوبی را حمل کند
به بالای پله ای ، و آن جا میخکوبش کنی به آن
برای انجام این کار به صورت صحیح
به انبوهی آدم صندل به پا احتیاج داری
به خروسی که بخواند
پوششی برای تشریح، به یک اسفنج
کمی سرکه و کسی که
میخ ها را بکوباند سر جای خویش.
یا که می توانی تکه ای فولاد بپردازی
شکل و نقش داده شده به شیوهی سنتی
و مجاهدت کنی تا که بشکافی
قفسی فلزی را که او می پوشد.
اما برای این
به اسب های سفید احتیاج داری
به درختان انگلیسی، مردانی با کمان و تیر
دست کم به دو پرچم، یک شاهزاده، و قصری
که بر پا نماید بزم تورا.
در صورت اجرای موفقیتآمیز، می توانی
باد اگر اجازه داد،بر او گاز بدمانی
اما باز به یک مایل لجن احتیاج داری
تخلیه شده از درون به گودال ها
صرف نظر از چکمه های سیاه، دانه های آتش، لجنِ
بیشتر
مرگامرگی از موشهای صحرایی، به دوجین آواز
و چند کلاه
گرد فلزی.
در عصر هواپیما، می توانی پرواز کنی مایل ها
بر فراز سر قربانیات، و کلکش را بکنی
فقط با فشار دادن یک دکمهی کوچک
تمام آنچه در آن صورت احتیاج داری
اقیانوسیست که جدایت کند
دو سیستم حکومتی، دانشمندان یک ملت
چندین کارخانه، یک روانی جنایتکار
و زمینی که برای سالها
کسی به آن نیازی نخواهد داشت.
اینها، همانطور که در ابتدا گفتم،
راههای دشواریست، برای کشتن یک فرد.
راهِ سادهتر،مهیاتر، وشسته رفتهتر این است که
ببینی او دارد
جایی درمیان قرن بیستم زیست می کند
و همانجا ولاش کنی.
جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۱
گفتوگو با مهرداد فلاح پیرامون جایگاه شعر در دهه 80
گفتوگو با مهرداد فلاح پیرامون جایگاه شعر در دهه 80 |
پز روشنفکرانه شعر
|
سعید ابراهیمی
این حقیقت تلخی است که ما در نقد ادبی و بهویژه نقد شعر، بسیار فقیر بوده و هستیم. متاسفانه با اینکه 80، 90 سال از عمر شعر نو میگذرد و با اینکه شاعران بزرگی در شعر نو ظهور کردهاند که هیچ کم از بزرگترین شاعران معاصر دنیا ندارند، اما در نقد شعر واقعا چقدر دستاورد داشتهایم؟ چند نفر چهره مهم توانستهایم در حیطه نقد و نظریه ادبی و شعری تولید کنیم؟ و چند کتاب مهم میشود نام برد و به مخاطب داد تا بداند در شعر ما چه گذشته و شعر اصلا چیست؟ این کتابها انگشتشمار است
مهرداد فلاح متولد 1339 در لاهیجان است. از این شاعر و منتقد تاکنون آثاری چون «تعلیق ـ یادآوریها» (مجموعه شعر/ دونفره با جعفر خادم)، «در بهترین انتظار» (شعر)، «چهار دهان و یک نگاه» (گزینه اشعار)، «دارم دوباره کلاغ میشوم» (شعر)، «از خودم» (شعر)، «بریم هواخوری» و... منتشر شده است. پیرامون شعر دهه 80 با ایشان به گفتوگو نشستهایم که از نظر میگذرانید
نظرتان درباره جایگاه ادبی و هنری شعر دهه 80 چیست؟
موقعی میشود به دقت درباره جایگاه شعر دهه 80 صحبت کرد که همه فرآوردههای شعری این دهه در حیطه شعر نو را با دقت دیده و خوانده باشیم و بعد بگوییم رای من این است. ولی واقعیت این است که بخشی از تولیدات ما در دهه 80 هنوز مجال انتشار و ارائه پیدا نکرده است. ولی به هر حال حرفهای ما هم نسبی است. و اما درباره آن چیزی که دیدیم و خواندیم هم بحثهایی بوده در مطبوعات و نشریات کاغذی و حتی در فضای اینترنت و سایتهای ادبی یا در وبلاگها و امثال اینها که گمان میکنم چون ما قبل از دهه 80، در دهه70، دهه شکوفایی را در شعر فارسی سپری کرده بودیم، مجبورم هر وقت بحث شعر دهه 80 پیش میآید، ابتدا نقبی بزنم به شعر دهه 70. علت این است که در تاریخ هر نوع ژانر ادبی، شما نمیتوانید بدون توجه به سابقه و گذشته، بحث امروز را به درستی پیش ببرید. شعر چیزی نیست که به دلخواه این شاعر یا آن شاعر تحولی در آن روی بدهد. شعر، محصول مشترک گروهی از انسانهاست که در آن، زبان و موقعیت تاریخی و فرهنگیای که زبان در آن زیست میکند، نقش مهمی دارد. اگر بنا را بر این بگذاریم و بخواهیم مقایسه کنیم چیزی را که در دهه 80 اتفاق افتاده با چیزی که در دهه 70 بوده، رای من این طور خواهد بود که شاعران جوانتر در دهه 80، نتوانستند آن دستاوردهای شعری را که توسط جریانهای پیشرو در دهه 70 وارد شعر فارسی شده بود، خلاقانه پی بگیرند و تداوم ببخشند. دلیل اصلی آن، این بود که شاخههای پیشرو شعر دهه 70، در دهه 80 به یک انزوای ناخواسته رانده و از عرصه نشریات و نهادهای مسلط و رسمی شعری کنار زده شدند. این مساله باعث شد بین مخاطب و شعر پیشرو فاصله بیفتد. بعضی از تجربههایی که دوستان شاعر ما در دهه 80 انجام دادند، در واقع بیانگر یک جور عقبگرد تاریخی از نظر زیباشناسی بود. به جرات میتوانم بگویم که شعر دهه 80، حتی در پیشروترین شاخههایش، از این نظر که نگاه کنید، بیش از اینکه نسبت مستقیم با شعر دهه 70 داشته باشد، به شعر دهه 60 تعلق دارد. از طرفی بعضی از همنسلان ما که در واقع سلیقه شعریشان با شاخه رادیکال شعر ما جور نبود، با اشاره به این وضعی که شعر در دهه 80 دچارش شد، مدام در بحثهایشان این حرف را پیش میکشیدند که شعر دهه 80 دنباله شعر دهه 70 است، اما به صورت تلطیفشدهتر، مرتبشدهتر و سادهتر. این دوستان محافظهکار معمولا سادگی زبان و فرمهای روایی روتین بخش عمده شعر دهه 80 را نشانه شکست تجربههای جسورانه شاعران دهه هفتادی میدانستند. واقعیت این است که آن جستوجوگریهای فرمیک و زبانی و بیانی شعر پیشرو دهه 70، در شعر دهه 80 به چشم نمیخورد و در نتیجه، شعری در دهه 80 حاکم شد که من این شعر را یک شعر دروغین و شبهشعر مینامم. در شبهشعر، خلاقیت، جای خودش را به مهارت و سرهمبندی فوت و فنهای شاعری میدهد و از نظر رویکردهای فرهنگی و افق معنایی هم کاملا متکی به چیزی است که طبقه متوسط ما خودش را با آن بزک میکند. پز روشنفکرانه دارد، این نوع شعر مفهومپرداز و آرمانگراست و جالب است که معمولا خوانندههای زیادی هم دارد. میبینیم که بعضی از مجموعه شعرهای برخی از این شاعران در دهه 80، به چاپ دوم و سوم هم رسیده. اما از نظر زیباییشناختی و تجربهگری دستاوردی نداشته و حتی من ندیدم طرفداران این نوع شعر هم بحثی در این مورد پیش کشیده و ادعایی داشته باشند. اگر اهمیت شعر را در افزودن چیزی بر سنت شعری در نظر بگیریم، شعر دهه 80 در 90 درصد تولیدات شعری خود، نتوانسته این افزودگی را به شعر فارسی بدهد. در حالی که در دهه 70، اعتبار شعر به این مساله بود که چه چیز تازهیی توانستهیی به شعر اضافه کنی. اما در دهه 80 هم شاعرانی بودهاند که نگاه آوانگاردتر و رادیکالتری داشتند و تمایل داشتند کار تازهیی را پیش ببرند، مثلا گروهی که خودشان را به عنوان شاعران مطرود نام گذاشتهاند و سایت دارند و خیلی در فضای اینترنت هم فعالند. متاسفانه این دوستان هم نتوانستهاند نمونههای شعری موفقی تولید کنند که بتواند یک جریان شعری تاثیرگذار شکل بدهد. با اینکه ادعا و صحبت و خواست خوبی در دیدگاههایشان وجود دارد، ولی دستاورد شعریشان چیزی نبوده که واقعا یک جریان شعری تازهیی بسازد. من البته تکشعرهای خوبی از برخی از این شاعران خواندهام. به هر حال شعرهای خوب همیشه تولید میشود. شاعران جوانتری که در دهه 80 ظهور کردهاند، گاه شعرهای خوب و حتی مجموعه شعرهای خوبی هم تولید کردهاند. ضمن اینکه در دهه 80 نیز برخی از شاعران دهه 70 را داریم که همچنان توانستهاند فعالیتهای شعریشان را تداوم ببخشند و در کارنامه شعریشان تحرکات و اتفاقات تازهیی پیش بیاورند. آیا شعر در دهه 80، همچون شعر در دهه 70، حاوی مولفههای سنتشکنانهیی نظیر چندصدایی، تئوری زبانیت، ساختارشکنی و... است یا اینکه بازگشتی به مولفههای سنتی نظیر آرمانگرایی، باستانگرایی، بیانگرایی و... داشته است؟ همان طور که اشاره کردم، بیشتر شاهد بازگشت بودهایم تا نوآوری. نمیتوانم به شعرهای شاخصی که این جستوجوگریهای فرمیک و زیباییشناختی در آنها باشد، اشارهیی بکنم. واقعیت این است که این تجربهها را انگار حذف کردهاند. جناح محافظهکار شعری در همان دهه 70 هم نسبت به نوآوری و سنتشکنی در شعر واکنش شدید نشان میداده است. البته آن موقع با همه تلاشی که کردند، باز نتوانستند مانع فراگیری این میل نوطلبانه و سنتشکنانه در شعر شاعران تازهنفس نسل پنجم شوند، ولی در سالهای اخیر وضع طور دیگری بوده و موقتا توانستند موانعی علم کنند. معتقدم از نظر زیباییشناختی، شعر دهه 80 در واقع یک شکست بوده؛ بهویژه در مقایسه با شعر دهه 70 که آن همه جسور و نوجو بوده است. اما این را هم بگویم که فینفسه اینها ارزش نیست. مثلا این سوال مطرح میشود که چرا شاعر باید به دنبال نوآوری باشد؟خب دلیل دارد. دلیلش این است که اگر هدف از شعر این باشد که زیست و نوع زندگی خودت را به عرصه زبان بکشانی، هنرمند ناچار است فرمها و قالبها و شیوههای تازهیی را جستوجو و ابداع کند تا این تجربههای تازهتر را بازتاب دهد. شما نمیتوانید از فرمهایی که متعلق به یک نوع زیست دیگر بوده، برای تولید شعری که حاصل تجربه و زیست دیگری است، استفاده کنید. اگر چنین کنید، یعنی دارید به خودتان و به دیگران دروغ میگویید. حتی برای یک شاعر خاص هم اگر در کارش از این دهه تا دهه دیگر تفاوتی دیده نشود، این یک نشانه خطرناک و در واقع نشانه درجا زدن هنری است. موقعی که نیما داشت آن شعرهای عظیم و عجیب خودش را میگفت، جامعه ما یک جامعه نیمهروستایی بود و اصلا این بحثها در آن وجود نداشت. میبینید که شعر نیما آینده را دیده بود و توانست خودش را به آینده پرتاب کند و هر شاعر بزرگ دیگری این خصلت در کارش وجود دارد. امروز هم اگر من به عنوان یک شاعر روی دست خودم بلند شدهام و دارم شعر خودم را نو میکنم، دلیلش همان زیستی است که دارد به من فشار میآورد که فرم شعرها را نو کنم و بتوانم آینده را پیشبینی کنم؛ آیندهیی که همین الان وجود دارد و مخفی است و دیده نمیشود. جالب است که خلاف این روزها که جریان محافظهکار شعری بر فضای روزنامهیی و رسمی و ژورنالیستی ادبی چیره است، در نیمه دوم دهه 70، پیشروترین و رادیکالترین شاخه شعر ما بر پیشخوان جامعه بود. علتش شاید همزمانی این جریان و شکلگیری تحولات بزرگ اجتماعی بوده باشد. این همزمانی و تطابق باعث شد ما بهمدت دو سال بر پیشخوان روزنامهها و فضای ژورنالیستی قرار بگیریم، ولی به هر حال ما اعتراض خودمان را چه در شعر و چه در رفتار و زندگی ادبی خودمان نسبت به این جریان سنتی و محافظهکار داشتیم. نقد خودمان و حمله خودمان را داشتیم و با آن فضای محافظهکار و سنتی جنگیدیم، ولی این اتفاق متاسفانه در بین شاعران دهه 80 نیفتاد. شاعران دهه 80 (جز عده اندکشماری) نهتنها با آن فضای مسلط نجنگیدند که اغلب با آن همنوایی هم کردند. آیا شعر در دهه 80، از منظر مخاطبشناسی، با احراز زبانی ساده در شعر، توانسته است عموم مخاطبان حوزه شعر نو فارسی را به خود جذب کند؟ فکر میکنم یک هنرمند در لحظهیی که اثر هنری خودش را تولید میکند، در واقع در حال آفریدن مخاطب خودش است یعنی مخاطب موجود از پیش حاضری نیست که من شعرم را برای او یا گروهی از آدمهای خاص بگویم. در واقع هر شعر بزرگی خواننده خودش را هم میآفریند. اگر شعر نو باشد، خواننده نو هم طلب میکند و آن خواننده نو هم نمیتواند پیشاپیش موجود باشد. در واقع خوانندههای شعر هم با دگرگون شدن شعر و نو شدن شعر، خودشان را نو و عوض میکنند و خواننده هم دگرگون میشود و این وضع روی دیدگاههای شعریاش هم اثر میگذارد. من خودم به عنوان خواننده شعر، زمانی نمیتوانستم از شعر نیما لذت ببرم و درکش کنم، ولی بعد از مدتی که دوباره به شعر نیما رجوع کردم، انگار معجزهیی رخ داده بود و حالا آن شعر، دروازههای خودش را به رویم گشوده بود. دلیلش این بود که من رشد کرده بودم. اگر مشکلی بین خوانندهها و شعر پیشرو فارسی وجود داشته باشد، این مشکل به دو جای اصلی برمیگردد؛ اول به نهادهای فرهنگی مسلط در جامعه (از نشر تا روزنامهها و نشریات ادبی و غیره) و ناقدان، که از این تحولات شعری عقب افتادهاند، و آن را برنمیتابند، آن قدرتهای فرهنگی، این نوع شعر را در واقع زیر سوال بردهاند. در نتیجه، یک جور دشمنی فینفسه بین اینها به وجود میآید و این قدرتهای فرهنگی نمیتوانند هرگز فضا و امکانات کافی و مناسب برای شعر پیشرو ایجاد کنند که ما ببینیم مخاطب چطور از آن استقبال میکند. بنده به عنوان شاعر، اگر بخواهم برای جلب توجه بیشتر خوانندگان مفروض شعر، نعل وارو بزنم و به جای اینکه شعر خودم را قویتر و غنیتر کنم، شعرم را از هر نوع پیچیدگی ماهوی بپیرایم، و زبانش را تا جایی که میتوانم ساده کنم و افق شعرم را به کلیشههای مفهومی عام و مورد پذیرش عام تقلیل بدهم و چنان که شعر من به تیراژ بالا رسید، به خودم بهبه و چهچه بگویم، این افتخاری نیست. چون کاری نکردهام جز اینکه به تخیل و تفکر خیانت کرده باشم و به فرهنگ این کشور. نباید اینگونه باشد. هنرمند باید کارش را کند. هنرمند باید آینده را در کار خودش بازیابی کند و مطمئن باشید از این طریق است که شما میتوانید تاثیر مثبتی بر جامعه خودتان بگذارید و یک مقدار جامعه را تکان بدهید و نگاهش را نوتر و معطوف به آینده کنید. درباره چگونگی نقد ادبی در شعر دهه 80 صحبتی بفرمایید. این حقیقت تلخی است که ما در نقد ادبی و بهویژه نقد شعر، بسیار فقیر بوده و هستیم. متاسفانه با اینکه 80، 90 سال از عمر شعر نو میگذرد و با اینکه شاعران بزرگی در شعر نو ظهور کردهاند که هیچ کم از بزرگترین شاعران معاصر دنیا ندارند، اما در نقد شعر واقعا چقدر دستاورد داشتهایم؟ چند نفر چهره مهم توانستهایم در حیطه نقد و نظریه ادبی و شعری تولید کنیم؟ و چند کتاب مهم میشود نام برد و به مخاطب داد تا بداند در شعر ما چه گذشته و شعر اصلا چیست؟ این کتابها انگشتشمار است. در دهه 70، در فضایی که نوجویی را یک حرکت مثبت و ضروری میدید، نقد هم از تاثیر این فضا یک مقدار فعالتر و شکوفاتر شد و آدمها جرات کردند دیدگاههای نوگرایانهشان را در نقدهایشان بگنجانند و به اینجا و آنجا برای چاپ بدهند. در این دهه خیلی کم کتاب نقد شعر و تئوریک شعر دیدهام و خواندهام که تولید اینجا باشد و بتواند این ماجراهایی را که شعر فارسی از سر گذرانده، تجزیه و تحلیل کند. اما به شخصه به سالهای پیش رو برای شکوفایی نقد شعر خیلی خوشبین هستم. اگر دهه 80، به هر دلیلی، یک جور دوره رکود شعری محسوب میشود، اعتقاد دارم و خوشبین هستم که در سالهای آینده، باز شاهد ظهور چهرههای جسور و سنتشکن در شعر و نقد شعرمان خواهیم بود. باید برای ناقدان ارج و قرب بیشتری قائل شویم و به آنها امکان و فرصت بالیدن بدهیم. بالاخره باید کاری برای نقد شعرمان بکنیم و نمیتوانیم دست روی دست بگذاریم و فکر کنیم معجزهیی قرار است اتفاق بیفتد. به هر حال، نقد شعر فارسی را خود آدمهای درگیر در این شعر باید تولید کنند و نمیتوانیم چشمانتظار این باشیم که یک نفر از یک کشور دیگر بیاید و مساله نقد شعر ما را حل کند. اخیرا به این مساله اشاره کردهام که ما به همه جور نقد نیاز داریم؛ از نقد روزنامهیی، نقد سلیقهیی، و حتی نقد تبلیغی گرفته تا نقد فنی و نقد تئوریک. در جاهای دیگر دنیا اگر شما میبینید نقد شکوفاتر است، میبینید که در جامعه شعریشان نقد حضور مثبت دارد، شما اگر بهترین شاهکار را بیافرینی، تا وقتی در فضای رسانهیی دربارهاش حرف زده نشود و جوی پیرامون آن شکل نگیرد، در واقع هنوز حیات ادبی واقعی خودش را آغاز نکرده. بنابراین هر کدام از ما باید زحمت بکشیم و نمیتوانیم منتظر دیگری باشیم. برخی شاعران در دهه 80 به نظریهپردازی درباره شعر پرداختند و کوشیدند نظریههای شعریشان را در حلقههای شعری تکثیر کنند و به اینترتیب به جریانسازی بپردازند. شما کیفیت و کمیت جریانهای شعری مذکور را چگونه ارزیابی میکنید؟ استقبال میکنم از هر نوع فعالیتی که پیرامون شعر اتفاق میافتد و این دوستانی را که نام بردید، میشناسم و کارهایشان را هم دنبال میکنم. این آدمها حداقل کوشیدند سنگی بیندازند به این آب راکد و یک موجی ایجاد کنند. حتی اگر نقدی به دیدگاههایشان و رفتار ادبیشان داشته باشم، فینفسه این نوع فعالیتها را تایید میکنم و برایشان ارزش قائلم. دوست دارم اتفاقا این نوع جریانسازی بیشتر هم بشود حتی اگر قبل از آنکه شعر قابل توجهی تولید شده باشد که بتواند آن نظریه را روی خودش استوار بدارد. البته بهتر این است که ناقدان ما، هم و کوشششان را صرف بیرون کشیدن نظریه از دل شعرهای تولیدشده کنند. من خودم در نیمه دوم دهه 70، قبل از اینکه شعرم را تولید کنم و متوجه شوم که در شعرم تغییر و تحولاتی اتفاق افتاده و نمیشود این شعر را با آن معیارهای زیباییشناسی قبلی تجزیه و تحلیل کرد، به دنبال تجزیه و تحلیل شعرم نیفتاده بودم. وقتی دیدم شعرهای خوب نسل ما را شاعران نسل قبلی نمیتوانند خوب بخوانند و تجزیه و تحلیل کنند، متوجه شدم این شعر از نظر زیباییشناسی و سازمان زبانی و بیانی چنان تغییرات مهمی کرده که اگر شما با آن الگوهای زیباییشناسی که شعر دهه 40 را توضیح میداد، بخواهی به این شعر نگاه کنی، این شعر برای تو شعر ثقیل و دورافتادهیی از آب درمیآید و این بود که متوجه شدم این نوع شعر و سازمان شعریاش، زیباییشناسی و نقد ویژه خودش را طلب میکند. این طوری بود که من و برخی دیگر از دوستان همنسلم سعی کردیم اینها را توضیح بدهیم.در چنین فضایی بود که مقولههای تازهیی نظیر شعر چندصدایی و چندمرکزی و... در جامعه شعری ما طرح شد. میخواهم بگویم که این چیزها همزمان اتفاق افتاد و خوشبختانه در ترجمه هم آثاری تولید شد که به ما کمک کرد بتوانیم تحولات شعریمان را توضیح بدهیم. به همین دلیل اگر شاعرانی بخواهند درباره شعر، باب نظریهیی را باز کنند، من از آنها استقبال خواهم کرد. در دهه 80 شاعرانی چون شما، علیرضا پنجهیی، محمد آزرم و... به تلفیق و ترکیب هنرهای تجسمی با شعر پرداختند و آثاری با عناوینی چون خواندیدنی، شعرتوگراف، شعر - عکس و... تولید کردند. آیا این درآمیزی دو ژانر مذکور، برخاسته از یک ضرورت ادبی و هنری است؟ نظر شما در این باره چیست؟ به نکته خوبی اشاره کردید. البته باید به این لیست شما، شاعری به نام علی ابدالی و شعر دیجیتالش را هم اضافه کنم که البته کارهایش را منحصرا در فضای مجازی انتشار میدهد. عرض کنم که این اتفاقات بیانگر یک ضرورت خیلی خیلی مهم است که در زندگی ما ریشه دارد. من در دفاع از شعر خواندیدنی خودم، بارها این را عنوان کردهام که اینها محصول مستقیم زندگی امروز انسان ایرانی است، به این معنا که ما واقعا الان داریم درون یک جامعه بصری زندگی میکنیم. واقعیت این است که ما در زندگی کنونیمان بیش از هر حسی، از نگاهمان داریم بهره میگیریم. نقش رسانههای دیداری در زندگی امروز خیلی وسیع و عمیق شده. فکر میکنم چنین ضرورتی بوده که در کار برخی از شاعران همنسل بروز کرده و ما را رانده به این مسیر که نمونههای متفاوت، ولی با یک بنیاد مشترک ارائه بدهیم که همانا درهمآمیزی متن کلامی و متن گرافیکی و دیداری است. همه این نمونههایی که شما گفتید، این خصلت مشترک را دارد که در واقع دو ژانر متفاوت دیداری و کلامی را با هم ترکیب و تلفیق میکنند. حتی قبل از اینها نمونههای دیگری هم داشتیم. مثلا افشین شاهرودی که البته بیش از اینکه به شاعر بودن مشهور باشد، عکاس است و اصل کار هنریاش عکاسی بوده. او هم در کتاب مشترکش با علی عبدالرضایی به نام شینما، عکس و شعر را با هم درآمیخته یا رویایی در کتاب 70 سنگ قبر، به قلمرو شعر درآمیخته گام نهاده. یک نمونه دیگر کتابی از محمدحسن نجفی بود که خیلی جسورانه بود. منتها آن کتاب به تعبیری بیشتر یک نوع توجه نظری بود تا یک کار عمیق خلاق، ولی به هر حال این اتفاقات داشت میافتاد. اگر فقط یک نفر چنین کاری میکرد، شاید میشد آن را یک جور رویکرد فردی و ذوقی دانست، ولی وقتی میبینیم این اتفاق دارد در کار شاعران مختلف و با سلیقههای متفاوت روی میدهد، لابد ضرورت مهمتری وجود دارد. بحث من این است که انسان امروزی، انسان نگاه است، انسان دیداری است. یعنی چشمش بهشدت فعال است. ما در طول یک روز از زندگیمان مدام در حال بمباران بصری هستیم که بر کار ما و حواس ما تاثیر شگفتآوری میگذارد. من البته در این مورد، در ذیل خواندیدنی، بحثهای مفصلی داشتم با دوستان، در وبلاگم هواخوری که یک زمانی فرصت اگر شود، حتما به صورت کتاب این بحثها را چاپ خواهم کرد. معتقدم که سرنوشت شعر و نه فقط شعر فارسی این است که مرزهایش را بگستراند. اگر قرار است شعر همچنان بتواند تاثیرگذار و خلاق باشد، چارهیی ندارد جز اینکه دروازههای خودش را باز کند به روی ژانرهای دیگر و به همین دلیل، اعتقاد دارم که ما از نظر تاریخی وارد قلمرو شعر درآمیخته شدهایم و بازگشت به گذشته هم میسر نیست. البته همچنان شعر سطری و معمولی نوشته خواهد شد. شعرهای خوبی هم تولید خواهد شد، ولی نمیتوانیم اینها را شعر پیشرو نام بگذاریم. تجربههای پیشرو و خلاقتر در شعر، اصولا معطوف به شعر درآمیخته است و الزاما این شعر درآمیخته نباید حتما حاصل آمیزش متن کلامی با متن دیداری باشد. شاید صورتهای متنوعتر دیگری هم پیدا بکند. به هر حال، همه اینها بیانگر همان چیزی است که من در جواب سوالهای قبلی، درباره آیندهنگری و پیشگویی و پیشبینی آینده در هنر پیشرو از آن نام بردم. حداقل باید این را بدانیم که خوانندهیی مثل من را دیگر نمیتوان با یک تجربه تکراری و با شعری که قیافهاش معمولی است، به هیجان آورد. اگر شما امروز شروع کنید به شعر گفتن، هر قدر هم شعرتان غنی و خوب و خاص باشد، باز در انبوه شبهشعرهایی که تولید میشود و قیافه شعر شما را دارد، گم میشود. به نظر من، امروزه قیافه شعر هم باید متفاوت باشد؛ یعنی علاوه بر اینکه شعر از لحاظ درون ویژه است، باید قیافه بصری آن هم متفاوت باشد.
1390/12/18 روزنامه اعتماد
|
اشتراک در:
پستها (Atom)